معلم شهید عبدالحسن اکبری باصری فرزند قنبرعلی
ولادت : ۱۳۳۶
تاریخ شهادت : ۱۷ /۱ /۱۳۶۵
محل شهادت : فاو
عملیات :خط پدافندی
فرزند قنبرعلی ، متولد ۱۳۳۶ ، متأهل و دارای یک فرزند، آموزگار مقطع ابتدایی بود. ایشان در تاریخ 7/8/1360 با عنوان رزمنده ی بسیجی به جنگ با متجاوزان بعثی شتافت ودر عملیات طریق القدس که منجر به آزادسازی شهر بستان شد حضور داشت. در جبهه های خرمشهر، حسینیه و کوشک بود. درحین عملیات رمضان ( 24/4/1361 ) براثر اصابت تیر از ناحیه ی کمر دچار آسیب دیدگی و ضربه ی نخاع گردید. وی بابیش از ٪۵۰ جانبازی ، مدت طولانی در بیمارستان و نقاهتگاه بستری و با مشکل حسی- حرکتی پاها مواجه شد، به گونه ای که به راحتی قادر به راه رفتن نبود . روح بزرگ و جسور و شجاع بودن او، باعث شد ازتاریخ 22/11/1362 به مدت سه ماه درمنطقه ی طلائیه و جزایر مجنون حضور داشته باشد. از اردیبهشت ماه سال ۶۴ با سمت تعاون گردان، جزء رزمندگان گردان فجر شد. شب عملیات والفجر ۸، درحاشیه اروند و زیر آتش پرحجم دشمن به کار آمارگیری و ثبت اسامی شهدا و مجروحین پرداخت . او در جبهه ها ماند تا اینکه در تاریخ 17/1/1365 در منطقه ی فاو بر اثر اصابت گلوله ی توپ فرانسوی به شهادت رسید و در گلزار شهدای شهید آباد به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیت نامه ی شهید :
خدایا چرا خونمان را می ریزند ؟ جرممان چیست ؟ جز حب تو ؟ از هابیل تا کنون همواره شهیدمان ساخته اند . قرن هاست که زنجیر بر پایمان، زندان مأوایمان و شکنجه همراهمان است . پایمان را شکستند تا نرویم ، زبانمان را بریدند تا نگوئیم ، خونمان را ریختند تا نباشیم ، اینان چرا از انسان می هراسند ؟ چرا از ایمان می ترسند ؟ خدایا تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ، ما از مردن نمی هراسیم ، ما می ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند . چه باید کرد ، از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم ، و از دیگر سوی باید شهید شویم تا آینده بماند ، هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود . عجب دردی ، چه می شد امروز شهید می شدم و فردا زنده می شدم تا دوباره شهید شوم ؟ آری یارانمان همه سوی مرگ رفتند در حالی که نگران فردا بودند. آری امرالله ها ، صادقعلي ها ، شکرالله ها، بهرام ها ، محمدها ، جعفرها و حسن ها و علی عسکرها و نبی الله ها و غلامرضاها و همه شهید شدند کسی نمرده ، همه زنده اند. پس بنابراین ما هم باید برویم بخاطر اینکه از یکطرف در بستر مرگ نمیریم و از طرفی دیگر می میریم تا خط امام بماند.
خاطره از زبان رزمنده حاج نادعلی اکبری:
درسال ۱۳۶۲ گردانهای طرح لبیک اعزام شدیم به اهواز ودرخط طلائیه که همه جارا آب گرفته بود مستقر شدیم،درآنجا کلیه نیروهای گردان شبانه روز درآب بودند،یک روز آب آنقدر زیاد شدوخاکریز شکست وآب کل منطقه راگرفت وهرکاری کردیم نتوانستیم جلو آب راببندیم ، ناگهان متوجه شدیم آب از پشت سرمان می آید وکاری نمی توان انجام داد.با بیسیم بافرماندهی تماس گرفتیم و دستوردادند تامی توانید استقامت کنید،در اینجا شهید حاج عين الله گفتند بیائید برویم آب راببندیم،ما گفتیم هیچ کاری نمی شود انجام داد شهید باقاطعیت وبا اصرارگفتند شما بیائیدبرویم من جلوآب می خوابم و شماروی من خاک بریزیدتا جلوآب را ببندیم.هرچه اصرارکرد مانرفتیم .در همین روز بیست نفراز بچه های گردان بوسیله آتش دشمن مجروح شدند ویک نفر هم نزدیک بودخفه شود.خلاصه دوباره بافرماندهی تماس گرفتیم و عقب نشینی نمودیم.عده ای ازبچه هادر قسمتی ازخاکریز وسط آب مانده بودند که یکی ازآنها شهیدعبدالحسن اکبری بود.ایشان درعملیات رمضان ازناحیه نخاع دچار آسیب شده بود وموقع راه رفتن هر دوپای اوبه زمین کشیده می شدو راه می رفت.ماخیلی ناراحت او بودیم که دیگر او نمی تواند بیاید.بچه ها یکی یکی آمدند بعضی ها حتی اسلحه های خودرا هم نیاورده بودند،یک دفعه دیدیم عبدالحسن آمد،نه تنها اسلحه خود بلکه چند اسلحه دیگررا هم باهمین وضعیت جسمی اش آورده بود.
پدر شهید، مرحوم قنبرعلی اکبری و مادرش، مرحومه نوشآفرین اکبری بودند. دارای ۳پسر و ۳ دختر بودند که فرزند یکی از دختران به نام زهره هم به شهادت رسیده است( شهید لطف الله وفایی ).
مرحوم قنبرعلی فردی با ایمان ، صادق، ساده زیست و اخلاق خیلی خوبی داشت . مرحومه نوش آفرین بانویی پاکدامن، بسیار خوش اخلاق ، بسیار مهربان و دوست داشتنی بود.
- امین کریمی
- کد خبر 6315
- 3 بازدید
- بدون نظر
- پرینت
خرم بید | وبسایت تحلیلی خبری شهرستان خرم بید
تمامی حقوق مطالب برای خرم بید محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
طراحی و اجرا: سامانه سایت ساز زردیس