معلم شهید غلامرضا اکبری باصری فرزند محمدرضا
ولادت : ۱۳۳۴
تاریخ شهادت : ۲۲/ ۱ /۱۳۶۲
محل شهادت : شرهانی
عملیات : والفجر ۱
مدت ۹ سال مفقود
فرزند محمد رضا ، متولد سال ۱۳۳۴ ، متأهل و دارای یک فرزند و شغل او معلم و آموزگار آموزشگاه های ابتدایی ( عشایری ، روستایی و … ) بود . علاوه بر تعلیم و تدریس کتب درسی ، در امور مذهبی دانش آموزان کوشش فراوان می کرد . در تاریخ 11/1/1361 با عضویت در بسیج ، پس از گذراندن دوره ی آموزشی ، راهی دیار عاشقان شد . در عملیات بیت المقدس در خطوط مقدم و مرزی شلمچه به حالت پدافند و جهت مانع از نفوذ دشمن خدمت کرد . سپس با حضور در جبهه ی کوشک ، در عملیات رمضان به تاریخ 24/4/1361 شرکت داشت که بر اثر اصابت ترکش از ناحیه ی هر دو پا و قطع انگشت کوچک پای چپ مجروح شد . دگر بار به مناطق فکه و عین خوش اعزام شد و جزء گردان صف شکن فجر توفیق حضور در عملیات والفجر یک را یافت اما این بار با خلوص ، صفا و آمادگی خاصی شب عملیات ، پوتین ها را در آورد تا با پاهای برهنه بر روی رمل های خون رنگ شرهانی ، سبکبال و عاشق طی طریق معراج نماید و بدین سان در اولین ساعات روز عملیات (22/1/1362 ) مورد خطاب “فادخلی في عبادی و ادخلي جنتی ” پروردگار گردید و پیکر مطهرش پس از ۹ سال شناسایی و در تاریخ 19/12/1370 در گلزار شهدای شهید آباد به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیت نامه ی شهید :
به پدر و مادرم این پیام را دارم که اگر سعادتی نصیب فرزند حقیرتان شد و شهید شدم هیچ احساس دلتنگی نکنید و همچون سدی استوار باشید و خدا را شکر کنید و به برادر و خواهران و همسرم نیز همین پیام را دارم که فقط خدا را شکر گویند و راه شهداء را ادامه دهند و همچون زینب و على ، صبور و استوار باشند که خداوند با صابرین است .از کلیه برادران وخواهران التماس دعا دارم وفقط تا می توانید درجلسات دعاها شرکت کنید وبه امام بزرگوار دعا کنید.
خاطره ای از زبان برادرش علی رضا :
پست او در انارک بود یک روز که عصر آمد دیدم خیلی ناراحت است گفتم برادر چته و چرا ناراحتی گفت آنجا که هستم با چند معلم از خدا بی خبر افتاده ام و من ظهر بچه ها را به نماز وادار می کنم و عصر می آیم ، آنها دانش آموزان را تهدید می کنند و می گویند نماز جزء درستان نیست و نباید بخوانید ، زمان طاغوت بود من به او گفتم سر به سر آنها نگذار بلایی سرت می آورند . او با قاطعیت به من گفت شما فکر می کنید من می ترسم ، نه من یک روزی باید جان به جان آفرین تسلیم کنم چه بهتر که در راه اطاعت او باشد .
یکی از همرزمانش می گفت همین روزهای آخر به من گفت فلانی ازدواج کن تا از تو لااقل یک یادگاری بماند مرا که می بینی ازدواج کردم و الآن یک پسری دارم و خودم نتوانستم به اسلام و مسلمین خدمت کنم امیدوارم که تنها یادگارم مایه سرافرازی اسلام و مسلمین باشد . باز رفقایش می گفتند ما از او پرسیدیم تو برای نماز شب چطور بلند می شوی ومی دانی که موقع خواندن آن است؟ او در جواب گفت هروقت انگشتانم ( پا ) یخ کند بیدار می شوم و می بینم که موقع نمازشب است.او یکبار درجبهه از ناحیه انگشتان پا مجروح شده بودوبه روی خودنمی آورد.در روز های آخر عمرش برای ما نوشته بودکه حساب سال من رسیده باکمک پدرم حساب کنیدو اگر خمس بدهکارم چک امضاشده دارم از حقوقم بردارید و آنرا پرداخت کنید. شهیدقاطع بود و نترس.
خانواده شهید:
پدر شهید مرحوم محمدرضا اکبری و مادرش مرحومه صنوبر اکبری بودند آنها ۴ فرزند، دو پسر و دو دختر داشتند. علاوه بر فرزند، داماد و چند تن از برادرزادگان هم به شهادت رسیده اند.
مرحوم محمدرضا دامداری و کشاورزی می کرد. بسیار مؤمن بود و همیشه قرآن می خواند. به نماز اول وقت و به حلال و حرام بسیار اهمیت می داد، هیچ وقت اجازه نداد گوسفندانش بدون اجازه مالک ، وارد زمین کسی شوند.
او بسیار مهربان ، خانواده دوست و مردم دار بود. زمان ساخت مسجد شهیدآباد به همراه برادرش حاج علی اصغر با این که سنی از آنها گذشته بود ، بدون توقع و دستمزد، در ساختن مسجد مشارکت داشتند.
زندگی بسیار مختصری داشت ولی همیشه راضی و شکرگزار خداوند بود.
مرحومه صنوبر اکبری، بسیار با ایمان و معتقد ، با حجب و حیا ، مهمان نواز و قدر شناس بود.
علاقه خاصی به یادگیری احکام و حدیث داشت و در زندگی خود به آنها عمل می کرد. در صحبتهایش بسیار از شعر و مثل ، استفاده می کرد. نماز هایش به موقع و شمرده ادا می شد.
- امین کریمی
- کد خبر 6334
- 3 بازدید
- بدون نظر
- پرینت
خرم بید | وبسایت تحلیلی خبری شهرستان خرم بید
تمامی حقوق مطالب برای خرم بید محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
طراحی و اجرا: سامانه سایت ساز زردیس