شهید عبدالمطلب اکبری باصری فرزند محمد قلی
ولادت : ۱۳۴۳
تاریخ شهادت : ۱۹ /۱ /۱۳۶۶
محل شهادت : شلمچه
عملیات : کربلای ۸
شهید بزرگوار، کرولال ولی بسیار باهوش بودند
فرزند محمد قلی ، متولد ۱۳۴۲ ، با مدرک پنجم ابتدایی ، متأهل ، از بدو تولد ناشنوا و ناگویا ( کر و لال) بود . در آن زمان امکان دسترسی به مدارس استثنایی نبود. با توجه به هوش و استعداد سرشار، در دبستان عشایری همانند سایر دانش آموزان مستمع آزاد حاضر می شد وتا کلاس پنجم ابتدایی ، مطالب خواندن و نوشتن و محاسبات را به خوبی فرا گرفت. بسیار زیرک و حواس جمع بود .صحبت ها را خوب می فهمید و اخبار و وقایع را با اشاره یا نوشتن به مخاطبین می فهماند. کارگری زبردست بود و سپس به بنایی ماهر و فهیم و طراح تبدیل شد. از اوایل ۱۳۶۱ باعضویت بسیج به میدان های رزم شتافت و در بیش از شش مرحله اعزام دوشادوش دیگر رزمندگان اسلام دراکثر خطوط و مناطق جنوب از فاو تا دهلران حضور داشت و در عملیات رمضان، والفجر مقدماتی، خیبر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵ و کربلای ۸ شرکت فعال داشت . در جبهه ها به طور معجزه آسا، صدای توپ و خمپاره ها و مکان زمین خوردنشان راخیلی خوب می شنیدو تشخیص می داد. در عملیات کربلای ۴، شهید رسول یوسفی را که به سختی مجروح بود کیلومترها به عقب آورد ولی او به خاطر شدت جراحات وارده شهید شد. درعملیات کربلای ۵ دچار مسمومیت شیمیایی شد و در عملیات کربلای ۸ در منطقه ی شلمچه به تاریخ 19/1/1366 به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدو در همان مکان از گلزار شهدای شهید آباد که ماهها قبل پیش بینی کرده بود، به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیت نامه ی شهید :
… امیدوارم که شهادتم ، عبرتی باشد برای آنهائی که اهل مسجد و نماز نیستند و از مسجد و نماز می گریزند ، آنهایی که بی خیالند و از جبهه و جنگ خبری ندارند ، به جبهه نمی روند ، اگر هم می روند جبهه را رها کرده فرار می کنند . امیدوارم که بعد از شهادت من دیگر آنها آدم شوند و حرف امام که می فرماید « مسجد سنگر است سنگرها را حفظ کنید » خوب وارد گوش آنها شود …
خاطره از زبان رسول اکبری:
از دوران کودکی کرولال بود اما خیلی با هوش و نترس و حریف بود و مدتهای مدیدی در جبهه گذراند . او بنایی هم می کرد بنده تازه اسکلت خانه ام را ساخته بودم و تیرآهن هایش را جهت طاق زدن آماده کرده بودم که او آمد و گفت حیف که دیگر وقت ندارم و می خواهم بروم جبهه و می آمدم خودم طاقش را می زدم و شروع کرد که می روم و شهید می شوم البته با اشاره می گفت که این دفعه دیگر می روم شهید می شوم. بنده گفتم من شهید می شوم، گفت تو حیف است و زن و بچه داری و من هم گفتم تو هم که زن داری گفت تو بچه داری و آنها گناه هستند . یکروز بعد از ظهر بود و باران نم نم می آمد تعدادی بودیم در گلزار شهدا و ایشان هم بودند تکه چوبی گرفت دستش و آمد جایی را خط کشید و گفت اینجا جای من است و این دفعه دیگر می روم و شهید می شوم ، زمانی که ایشان آنجا را علامتگذاری کرد و به جبهه رفت هنوز در ردیف قبلی جای سه یا چهار شهید دیگر بود و شهدا را ردیف دفن می کردند . در این مدت سه چهار شهید آمد و ردیف قبلی پر شد و زمانی که او شهید شد آوردند طبق روالی که دفن می کردند همانجایی شد که شهید آنجا را نشان داده بود و شهید همانجای مشخص شده دفن گردید .
خانواده شهید:
پدر شهید مرحوم محمد قلی اکبری بود و مادرش حاجیه زیبنده اکبری می باشد. دارای ۵ دختر و ۳ پسر بودند.
مرحوم محمد قلی کشاورز بود. به نماز بسیار اهمیت می داد. فردی دلسوز ، مهربان ، مردم دار و مهمان نواز بود. به حلال و حرام مالش توجه داشت و حق الناسی گردنش نبود. به فرزندانش بسیار علاقه داشت و خیلی با محبت بود.
حاجیه زیبنده بانویی مهربان ، دلسوز ، بسیار زرنگ و کاری است. علاوه بر خانه داری ،در گلیم بافی و جاجیم بافی و …. مهارت دارد و همیشه کمک حال همسرش بود. بسیار راستگو ، معتقد، پاک نیت، دست و دلباز و همیشه شاکر خداوند است. در کمک به دیگران هیچ مضایقه ای نمی کند.
- امین کریمی
- کد خبر 6226
- 2 بازدید
- بدون نظر
- پرینت
خرم بید | وبسایت تحلیلی خبری شهرستان خرم بید
تمامی حقوق مطالب برای خرم بید محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
طراحی و اجرا: سامانه سایت ساز زردیس